عشق من
یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 5:50 قبل از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

وقتی کسی رو دوس داری،حاضری جون فداش کنی
حاضری دنیارو بدی،فقط یه بار نیگاش کنی
به خاطرش داد بزنی،به خاطرش دروغ بگی
رو همه چی خط بکشی،حتّی رو برگ زندگی
وقتی کسی تو قلبته،حاضری دنیا بد بشه
فقط اونی که عشقته،عاشقی رو بلد باشه

قید تموم دنیارو به خاطرِ اون می زنی
خیلی چیزارو می شکنی ، تا دل اونو نشکنی
حاضری که بگذری از دوستای امروز و قدیم
امّا صداشو بشنوی ، شب از میون دوتا سیم
حاضری قلب تو باشه ، پیش چشای اون گرو
فقط خدا نکرده اون ، یه وقت بهت نگه برو
حاضری هر چی دوس نداشت ، به خاطرش رها کنی
حسابتو حسابی از ، مردم شهر جدا کنی
حاضری حرف قانون و ، ساده بذاری زیر پات
به حرف اون گوش کنی و به حرف قلب باوفات
وقتی بشینه به دلت ، از همه دنیا می گذری
تولّد دوبارته ، اسمشو وقتی می بری
حاضری جونت و بدی ، یه خار توی دساش نره
حتی یه ذرّه گرد وخاک تو معبد چشاش نره
حاضری مسخرت کنن ، تمام آدمای شهر
امّا نبینی اون باهات ، کرده واسه یه لحظه قهر
حاضری هر جا که بری ، به خاطرش گریه کنی
بگی که محتاجشی و ، به شونه هاش تکیه کنی
حاضری که به خاطر ، خواستن اون دیوونه شی
رو دست مجنون بزنی ، با غصه هاهمخونه شی
حاضری مردم همشون ، تو رو با دست نشون بدن
دیوونه های دوره گرد ، واسه تو دس ت بدن
حاضری اعتبارتو ، به خاطرش خراب کنن
کار تو به کسی بدن ، جات اونو انتخاب کنن
حاضری که بگذری از ، شهرت و اسم و آبروت
مهم نباشه که کسی ، نخواد بشینه روبروت
وقتی کسی تو قلبته ، یه چیزقیمتی داری
دیگه به چشمت نمی یاد ، اگر که ثروتی داری
حاضری هر چی بشنوی ، حتی اگه سرزنشه
به خاطر اون کسی که ، خیلی برات با ارزشه
حاضری هر روز سر اون ، با آدما دعوا کنی
غرورتو بشکنی و باز خودتو رسوا کنی
حاضری که به خاطرش ، پاشی بری میدون جنگ
عاشق باشی اما بازم ، بگیری دستت یه تفنگ
حاضری هر کی جز اونو ، ساده فراموش بکنی

پشت سرت هر چی می گن ، چیزی نگی گوش بکنی

حاضری هر چی که داری ، بیان و از تو بگیرن
پرنده های شهرتون ، دونه به دونه بمیرن
وقتی کسی رو دوس داری ، صاحب کلّی ثروتی
نذار که از دستت بره ، این گنجِ خیلی قیمتی



سه شنبه 16 فروردين 1390برچسب:, :: 10:9 قبل از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       




( آهنگساز حمید عسكری ، شعر : حمید عسکری ، علی بحرینی ، نرگس جعفری ، امین بامشاد ، داریوش شهریاری )
( تنظیم : فرشاد فارسی ، مهران خالصی ، حمید عسکری ، امید حجت )

آلبوم جدید و فوق العاده زیبای حمید عسكری به نام کما 3



ادامه مطلب ...


شنبه 28 اسفند 1389برچسب:, :: 9:28 قبل از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       



نام تراک ها : دست اونو نگیر - حرف نزن - حیا کن - نشون به این نشونی - زبونم لال ]

پنج آهنگ جدید و فوق العاده زیبای علی عبدالمالکی



ادامه مطلب ...


سه شنبه 17 اسفند 1398برچسب:, :: 12:14 قبل از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       



یک شنبه 8 اسفند 1389برچسب:, :: 7:18 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       


                                                    براي دانلودبه ادامه مطلب مراجعه كنيد.درصورتي كه لينك مستقيم بامشكلي مواجه بودبالينك كمكي دانلودكنيد...



ادامه مطلب ...


دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:, :: 4:10 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

                                                     دانلوددرادامه مطلب



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 28 بهمن 1389برچسب:, :: 2:39 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

ویدئو کلیپ کامیار و حسین تهی به نام از دست تو                                                           براي دانلودبه ادامه مطلب مراجعه فرماييد.البته يه كم حجمش زيادولي كيفيتش20پيشنهادمي كنم حتمادانلودكنيد.



ادامه مطلب ...


شنبه 23 بهمن 1389برچسب:, :: 8:28 قبل از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

لينك مستقيم Downloadحجم فایل29.9mb



جمعه 22 بهمن 1389برچسب:, :: 1:47 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       
چهار شنبه 20 بهمن 1389برچسب:, :: 5:55 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

                 آهنگ جدید محمد بیباک به نام غریبه                                     براي دانلودبه ادامه مطلب مراجعه كنيد



ادامه مطلب ...


سه شنبه 19 بهمن 1389برچسب:, :: 4:19 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

آهنگ جدید و زیبای رضایا به نام عادت                                                   Download   



یک شنبه 17 بهمن 1389برچسب:, :: 9:22 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       
مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می‌رفتند. هنگام عبوراز كنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای فرود آمد و آنها را كشت. اما مرد نفهمید كه دیگر این دنیا را ترك كرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدت‌ها طول می‌كشد تامرده‌ها به شرایط جدید خودشان پی ببرند…!پیاده ‌روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می‌‌ریختند و به شدت تشنه بودند. در یك پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند كه به میدانی باسنگفرش طلا باز می‌شد و در وسط آن چشمه‌ای بود كه آب زلالی از آن جاری بود. رهگذررو به مرد دروازه ‌بان كرد و گفت: "روز بخیر، اینجا كجاست كه اینقدر قشنگ است؟" دروازه‌بان : "روز به خیر، اینجا بهشت است." -"چه خوب كه به بهشت رسیدیم، خیلی تشنه‌ایم."
دروازه ‌بان به چشمه اشاره كرد و گفت: "می‌توانید وارد شوید و هر چقدر دلتان می‌خواهد بنوشید."
- اسب و سگم هم تشنه‌اند.
نگهبان:" واقعأ متأسفم . ورود حیوانات به بهشت ممنوع است."
مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. ازنگهبان تشكر كرد و به راهش ادامه داد. پس از اینكه مدت درازی از تپه بالا رفتند،به مزرعه‌ای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازه‌ای قدیمی بود كه به یك جاده خاكی با درختانی در دو طرفش باز می‌شد. مردی در زیر سایه درخت‌ها دراز كشیده بود وصورتش را با كلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.
مسافر گفت: "روز بخیر!"مرد با سرش جواب داد.
- ما خیلی تشنه‌ایم. من، اسبم و سگم.
مرد به جایی اشاره كرد و گفت: میان آن سنگ‌ها چشمه‌ای است. هرقدر كه می‌خواهیدبنوشید.مرد، اسب و سگ به كنار چشمه رفتند و تشنگی‌شان را فرو نشاندند.مسافر از مرد تشكر كرد. مرد گفت: هر وقت كه دوست داشتید، می‌توانید برگردید.مسافر پرسید: فقط می‌خواهم بدانم نام اینجا چیست؟
- بهشت!
- بهشت؟!! اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نیست، دوزخ است.
مسافر حیران ماند:"باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نكنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می‌شود!"
- كاملأ برعكس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما می‌كنند!!! چون تمام آنهایی كه حاضرندبهترین دوستانشان را ترك كنند، همانجا می‌مانند...
____________________________________

 



شنبه 16 بهمن 1389برچسب:, :: 3:26 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

رز زيباييست پس دوستم دارد

ندارد چون هيچ وقت برايم رز نخريد

پر پرش مي كنم رز را

دوست دارد مرا

دوست ندارد مرا

دوست دارد مرا

ندارد اگر نه رهايم نمي كرد

دارد چون نوبت گلبرگ دوست دارد! است

ندارد اگر نه رهايم نمي كرد

دارد اگر نداشت به سراغم نمي آمد

ندارد چون از ابتدا قصدش رفتن بود

دارد اگر قصد رفتن داشت چرا از ابتدا آمد ؟

ندارد خودت خوب مي داني

دارد چون جوابم را ندادي

ندارد ، آمد كه بسوزاند دلت را !

دارد اگر نداشت چكار به دلم داشت ؟

ندارد ، دل سوزاندن عادتش بود !

دارد چون نوبت گلبرگ دوست دارد ، است

ندارد ، نوبتي هم باشد دوستت ندارد

دارد ، چون دل به دل راه دارد

ندارد ، خودت را گول نزن ، دل هم به دل راه ندارد

دارد . . .

ندارد . . .

دارد . . .

ندارد . . .

چه داشته باشد چه نداشته باشد مهم نيست

به هر حال من دوستش دارم



سه شنبه 12 بهمن 1389برچسب:, :: 4:46 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       
من دوست داشتن را بعد از تو فراموش کردم چه طور احساسی هست
بعد از چشمانت چشمانم دیگر اجازه دیدن کسی را نمیدهد
لبانم طرز چگونه خندیدن را فراموش کرده
چشمانی که دریای تو بودند آنقدر از دوری ات گریستند که خشک شدند
ای کاش میتوانستم دفتر زندگیم را بعد از تو همانند از بین رفتن این احساسم به اتمام برسانم
و برای همیشه ببندم...


دو شنبه 11 بهمن 1389برچسب:, :: 7:36 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

گاه سکوت یک دوست معجزه میکند و تو می آموزی که همیشه بودن در فریاد نیست                                           این عشق نیست که 2نیا را می چرخاند, عشق چیزی است که چرخش آن را ارزشمند میکند.                            دلخراش است که عاشق به مرادش نرسد در پی عشق بسوزد و به یارش نرسد                                                 " من نه عاشق بودم ، نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من خودم بودم و یک حسه غریب ، که به صدعشق وهوس می ارزد .....!!!! "

......................
یارب تو او را همچو من بر غم گرفتارش مکن

در شهر غربت ای خدا هرگز تو ازارش مکن

هر چند او از رفتنش چشمان من گریان نمود

لیک ای خدای مهربان از غصه پر بارش مکن

...................
از من نخواه ببخشمت


هرگز نمیبخشم تورو


حتی اگه ببخشمت


خدا نمیبخشه تورو

 



جمعه 8 بهمن 1389برچسب:, :: 11:29 قبل از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       


به دل میگم شب یا سحر یادش نکن / دلم میگه دیونشم ، تو هم فراموشش نکن . . .

.

.

.

آرزو میکنم که فرو افتادن هر برگ پاییزی آمینی باشد برای آرزوهای قشنگت . . .

.

.

.

اندیشه ات را با که میپرورانی ؟

خوش به حالش …

اما مرا همین بس که
.

.

.

به سراغ من اگر می آیی دگر آسوده بیا

چند وقتی ست که فولاد شده چینی نازک تنهایی من . . .

.

.

.

پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند / آری اگر بسیار اگر کم فرق دارند

شادم تصور میکنی وقتی ندانی / لبخندهای شادی و غم فرق دارند . . .

.

.

.

دلتنگ تو امروز شدم تا فردا / فردا شد و باز هم تو گفتی فردا

امروز دلم مانده و یک دنیا حرف / یک هیچ به نفع دل تو تا فردا . . .

.

.

.

بیا با هم بجنگیم ، من شکست می خورم و تو پیروز می شوی

بعد تو مرا تسخیر کن !



.

.

.

نافم را که بریدند ، فاصله ها شد تقدیر من

آری از همان وقتها شروع شد بی تو بودنم . . .

.

.

.

ز روزی که یکی دلم را برده / تب دارم مثل طفل سرما خورده

گفتارم شعر ، شعرهایم هذیان / دکتر جان بنده زنده ام یا مرده . . .

.

.

.

گر فراموشت کنم بر من حرام است زندگی / من تو را با جان خریدم کی فراموشت کنم . . .

.

.

.

نام تو رازی نوشته بر بال پروانه هاست ، گلها همه به نام تو مشهورند

آیینه های از انعکاس نام تو می خندند و من تنها برای تو می گویم ، زندگی کن تا زنده بمانم . . .

.

.

.

غم دانه دانه می افتد روی گونه هایم ، آری شور است طعم نبودنت !

.

.

.

زندگی در گذر حادثه هاست ، گاه تلخ است و گهی شیرین است

دل ما در پس این تلخی و شیرینی هاست ، صاف و صادق بماند زیباست . . .

.

.

.

گنجشک ها با این که تعدادشون خیلی زیاده بازم همدیگه رو میشناسند

اما نمیدونم توی دنیا چندتا مثل من وجود داره که تو منو فراموش کردی . . .

.

.

.

اج من بر سرم نیست ، تاج من در قلب من جای دارد

تاجی که به ندرت پادشاهی را از آن بهره داده اند

(شکسپیر)
“دوستت دارم”



سه شنبه 5 بهمن 1389برچسب:, :: 6:29 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

از آن شب که با تو
در خواب رقصیدم ٬…
تو از ترس
دیگر نخوابیدی ..
من از شوق
تا ابد خوابیدم !! …

 

عمری به پای خسته از این شهر رد شدم
مسحور عشق مثل آمدن جزر و مد شدم
هرچند شد مجال و حضور تو شد محال
مانند او که خم به روی نمی آورد شدم
هر بار

 

چقد تاریک شد دنیا
که زیبا روی من تنها
برفت از این جهان و من
بماندم با همه غم ها

 

رهگذر بی تاب خیال
گاه گاهی نظری به عقب می کرد
تا بداند کجای این دنیاست
و بفهمدچرا
با همه تلاشش هنوز اینجاست

 

دیگه خستم
خستم از سکوتی که
صدای نفس ها آن را می شکند

 

تنها شادی زندگی من این است که
هیچکس نمیداند…تا چه اندازه غمگینم



دو شنبه 4 بهمن 1389برچسب:, :: 3:2 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

یكی بود یكی نبود

زیر گنبد كبود

لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.

زار و زار گریه می كردن پریا

مث ابرای باهار گریه می كردن پریا.

گیس شون قد كمون رنگ شبق

از كمون بلن ترك

از شبق مشكی ترك.

روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر

پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.

 

از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد

از عقب از توی برج شبگیر می اومد...

 

« پریا! گشنه تونه؟

پریا! تشنه تونه؟

پریا! خسته شدین؟

مرغ پر شسه شدین؟

چیه این های های تون

گریه تون وای وای تون؟ »

 

پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه میكردن پریا

مث ابرای باهار گریه می كردن پریا


« - پریای نازنین

چه تونه زار می زنین؟

توی این صحرای دور

توی این تنگ غروب

نمی گین برف میاد؟

نمی گین بارون میاد

نمی گین گرگه میاد می خوردتون؟

نمی گین دیبه میاد یه لقمه خام می كند تون؟

نمی ترسین پریا؟

نمیاین به شهر ما؟

 

شهر ما صداش میاد، صدای زنجیراش میاد-

 

پریا!

قد رشیدم ببینین

اسب سفیدم ببینین:

اسب سفید نقره نل

یال و دمش رنگ عسل،

مركب صرصر تك من!

آهوی آهن رگ من!

 

گردن و ساقش ببینین!

باد دماغش ببینین!

امشب تو شهر چراغونه

خونه دیبا داغونه

مردم ده مهمون مان

با دامب و دومب به شهر میان

داریه و دمبك می زنن

می رقصن و می رقصونن

غنچه خندون می ریزن

نقل بیابون می ریزن

های می كشن

هوی می كشن:

« - شهر جای ما شد!

عید مردماس، دیب گله داره

دنیا مال ماس، دیب گله داره

سفیدی پادشاس، دیب گله داره

سیاهی رو سیاس، دیب گله داره » ...


پریا!

دیگه تو روز شیكسه

درای قلعه بسّه

اگه تا زوده بلن شین

سوار اسب من شین

می رسیم به شهر مردم، ببینین: صداش میاد

جینگ و جینگ ریختن زنجیر برده هاش میاد.

آره ! زنجیرای گرون، حلقه به حلقه، لابه لا

می ریزد ز دست و پا.

پوسیده ن، پاره می شن

دیبا بیچاره میشن:

سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار می بینن

سر به صحرا بذارن، كویر و نمك زار می بینن

 

عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمی دونین پریا!]

در برجا وا می شن، برده دارا رسوا می شن

غلوما آزاد می شن، ویرونه ها آباد می شن

هر كی كه غصه داره

غمشو زمین میذاره.

قالی می شن حصیرا

آزاد می شن اسیرا.

اسیرا كینه دارن

داس شونو ور می میدارن

سیل می شن: گرگرگر!

تو قلب شب كه بد گله

آتیش بازی چه خوشگله!

 

آتیش! آتیش! - چه خوبه!

حالام تنگ غروبه

چیزی به شب نمونده

به سوز تب نمونده،

به جستن و واجستن

تو حوض نقره جستن

 

الان غلاما وایسادن كه مشعلا رو وردارن

بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش كنن

عمو زنجیر بافو پالون بزنن وارد میدونش كنن

به جائی كه شنگولش كنن

سكه یه پولش كنن:

دست همو بچسبن

دور یاور برقصن

« حمومك مورچه داره، بشین و پاشو » در بیارن

« قفل و صندوقچه داره، بشین و پاشو » در بیارن

 

پریا! بسه دیگه های های تون

گریه تاون، وای وای تون! » ...

 

پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می كردن پریا

مث ابرای باهار گریه می كردن پریا ...

***

« - پریای خط خطی، عریون و لخت و پاپتی!

شبای چله كوچیك كه زیر كرسی، چیك و چیك

تخمه میشكستیم و بارون می اومد صداش تو نودون می اومد

بی بی جون قصه می گف حرفای سر بسه می گف

قصه سبز پری زرد پری

قصه سنگ صبور، بز روی بون

قصه دختر شاه پریون، -

شما ئین اون پریا!

اومدین دنیای ما

حالا هی حرص می خورین، جوش می خورین، غصه خاموش می خورین

[ كه دنیامون خال خالیه، غصه و رنج خالیه؟

 

دنیای ما قصه نبود

پیغوم سر بسته نبود.

 

دنیای ما عیونه

هر كی می خواد بدونه:

 

دنیای ما خار داره

بیابوناش مار داره

هر كی باهاش كار داره

دلش خبردار داره!

 

دنیای ما بزرگه

پر از شغال و گرگه!

 

دنیای ماهی هی هی !

عقب آتیش - لی لی لی !

آتیش می خوای بالا ترك

تا كف پات ترك ترك ...

 

دنیای ما همینه

بخوای نخواهی اینه!

 

خوب، پریای قصه!

مرغای شیكسه!

آبتون نبود، دونتون نبود، چائی و قلیون تون نبود؟

كی بتونه گفت كه بیاین دنیای ما، دنیای واویلای ما

قلعه قصه تونو ول بكنین، كارتونو مشكل بكنین؟ »

 

پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می كردن پریا

مث ابرای باهار گریه می كردن پریا.


دس زدم به شونه شون

كه كنم روونه شون -

پریا جیغ زدن، ویغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن

 پائین اومدن پود شدن، پیر شدن گریه شدن، جوون شدن

خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر كنده شدن،

میوه شدن هسه شدن، انار سر بسّه شدن، امید شدن یاس

شدن، ستاره نحس شدن ...

 

وقتی دیدن ستاره

یه من اثر نداره:

می بینم و حاشا می كنم، بازی رو تماشا می كنم

هاج و واج و منگ نمی شم، از جادو سنگ نمی شم -

یكیش تنگ شراب شد

یكیش دریای آب شد

یكیش كوه شد و زق زد

تو آسمون تتق زد ...

 

شرابه رو سر كشیدم

پاشنه رو ور كشیدم

زدم به دریا تر شدم، از آن ورش به در شدم

دویدم و دویدم

بالای كوه رسیدم

اون ور كوه ساز می زدن، همپای آواز می زدن:

 

« - دلنگ دلنگ، شاد شدیم

از ستم آزاد شدیم

خورشید خانم آفتاب كرد

كلی برنج تو آب كرد.

خورشید خانوم! بفرمائین!

از اون بالا بیاین پائین

ما ظلمو نفله كردیم

از وقتی خلق پا شد

زندگی مال ما شد.

از شادی سیر نمی شیم

دیگه اسیر نمی شیم

ها جستیم و واجستیم

تو حوض نقره جستیم

سیب طلا رو چیدیم

به خونه مون رسیدیم ... »


بالا رفتیم دوغ بود

قصه بی بیم دروغ بود،

پائین اومدیم ماست بود

قصه ما راست بود:

 

قصه ما به سر رسید

غلاغه به خونه ش نرسید،

هاچین و واچین

زنجیرو ورچین



یک شنبه 3 بهمن 1389برچسب:, :: 7:51 قبل از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

آهنگ جديد و بسيار زيباي بهزاد برازنده به نام نگرانتم


 

DownLoad Music .................... MP3 128  
 
 

 


 

 

 

DownLoad Music .................... OGG 64

Behzad Barazande - Negaranetam

DownLoad Music ....................WMA 20

Behzad Barazande - Negaranetam


پنج شنبه 30 دی 1389برچسب:, :: 5:45 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

شهریور 1381 بود که با یه دختر آشنا شدم . از راه تلفن . آخه اونقدر مغرور بودم که هیچ وقت غرور مردونم بهم اجازه نمی داد که از راه متلک بار کردن دخترا توی خیابون برای خودم دوست پیدا کنم . هر چند که به خاطر این غرور 3 سال توی غم عشق دختر همسایمون سوختم و با اینکه می دونستم اونم منو می خوادولی هیچ وقت به خودم اجازه ندادم که برم باهش حرف بزنم . از آخر هم پرید و رفت روی بوم یه نفر دیگه نشست . شاید اسم این غرور دیونگی باشه . اما این من بودم . من ...

 
بالاخره بعد از چند سال از آخر 21 شهریور با یه دختر مظلوم و معصوم و قد کوتاه آشنا شدم . اونقدر دوستش داشتم که وقتی براش خواستگار اومده بود و من اول بخاطر مشکلات مالی و خانوادگی می دونستم نمی تونم فعلا بگیرمش جواب رد بهش دادم نتونستم دوریش رو تحمل کنم یک ماه مونده به عقدش بهش گفتم که می خوامش . اما ای کاش می فهمیدم که جواب مثبتی که بهم داد از ته دل نبود بلکه از روی احساسات مقطعیش بود . احساسی که نیمی از اون در گرو اون یکی رقیب بود . رقیبی که بعد از بهم خوردن قرارشون افسردگی گرفت . اما چه میشه کرد ؟ منم این وسط عاشق بودم و تقصیری نداشتم .
 
ماهها با هم خاطرات گوناگونی داشتیم . خاطرات خوب و شیرین . خنده و دعوا . قهر و آشتی . منت کشی نوبتی و ...
 
قرار ملاقات ساعت هفت و نیم صبح . از قدم زدن توی آفتاب گرم تابستوت تا قدو زدن توی برف و سوز و سرما و بعد هم باز گرما .
 
به یاد می یارم اون زمانیکه به علت بیماری قلبیش توی بیمارستان بود و من در شهر دیگه غمگین و نگران . انگار که واقعا قلب من درد می کرد . به یاد می یارم که بعد از چند وقت که ازش خبر نداشتم وقتی باهش صحبت می کردم ازروی ضعف و ناتوانی نفسش به شماره افتاده بود و باز هم به یاد می یارم زمانیکه روز اولی که دیدمش از شدت معصومیت صداش می لرزید . آخه اون مقام چهارم قرائت قرآن رو توی کل کشور در مقطع سنی دبیرستان رو به یدک می کشید . اما مگه میشه که همچین آدمی همچون آدمی بشه . چی شد که اون شد ؟ زمانیکه من برای تحصیل توی شهرستان بودم به اون چه گذشت که معصومیتش رو باد به باد تبدیل کرد ؟
 
364 روز از آشناییمون گذشت که یک روز با هم قرار کوتاهی رو گذاشتیم . آخه اون اونروز از کتابخانه حرم مشهد می یومد و من هم تازه 24 ساعت نبود که از شهرستان اومده بودم . چقدر اون روز هوا گرم بود . از همون اول که دیدمش احساس کردم که حالش دگرگون شده . صورتش قرمز بود . بعد از مدت کوتاهی توی کوچه پس کوچه ها بودیم که باز قلبش گرفت . انگار که قلب من گرفت . اون نمی تونست راه بره . ما خیلی از حرم دور شده بودیم . بهش گفتم بذار ببرمت خونتون . اما گفت که وسایلام توی کتابخانه هست و اگه این طور برم خونه بهم شک می کنند . به ناچار و به سختی بردمش کتابخانه . یکی از دوستاش گفت که شما ببریدش برون تا هوا بخوره . چقدر اون روز گرم بود نمی تونستم تنهاش بذارم . گفتم ببرمش توی خود حرم تا یه جایی خنک گیر بیاریم بشینیم تا حالش خوب بشه . همین طور که توی حرم نشسته بودیم و داشتیم برای زندگی آیندمون نقشه می ریختم و از راه و روش عشق و زندگی براش می گفتم یه وقت نگاش کرد و دیدم اشک توی چشمای درشتش حلقه زده و داره منو نگاه می کنه .
 
بالاخره اون چیزی ک نباید میشد شد و تند باد زندگی اونو از من گرفت . اون توی این تند باد خیلی زود تسلیم شد و خودش رو باخت . اما من هنوزم با اینکه پشتم از غه این تند باد خم شده و بعضی از موهام سفید اما هنوزم مثل کوه دارم مقاومت می کنم .
 
چند تا از خادم ها به ما شک کردن و مارو تحویل نگهبانی حرم دادند . خیلی نامرد بودن . خیلی . تا دنیا دنیاست نفرین هاشم از اونا بر نمی گرده . نگهبانی حرم رو چند تا از مامورای نیروی حق کش انتظامی تشکیل داده بودند . وقتی که داشتیم به سمت نگهبانی می رفتیم من آروم به یکی از اون خادما گفتم الان که داریم با هم می ریم با من هر کاری خواستید بکنید مسئله ای نیست ولی به این دختر کاری نداشته باشید آخه اون ناراحتی قلبی داره . می دونید اون خادم چی گفت ؟ الان که می خوام بگم جگرم داره می سوزه . گفت که به ما چه ؟ مرد م که مرد . کی به ما کار داره ؟
 
وقتی رفتیم توی نگهبانی اونجا چند تا درجه دار و یه لباس شخصی بود . اون لباس شخصی در حال بازجویی از یه نفر دیگه بود . بی چاره اون آدم . معلوم نبود چی کار کرده بود که همچین زده بودنش که مرد به اون بزرگی داشت گریه می کرد و التماس می کرد . هر چی بود که زوار بود و غریب . بنازم به این زوار پرستی . اینه اون زوار دوستی مشهدی ها . اینه اون همه توصیه در مورد خوش رفتاری با زوار امام رضا ...
 
وقتی اون لباس شخصی موضوع رو فهمید من و اون و از هم جدا کرد . اونو فرستادند توی یه اتاق دیگه . یه مامور هم رفتش توی اون اتاق . نفهمیدم باهش چی کار کردند که به 2 دقیقه نرسید که صدای گریش بلند شد . به من که جز خدا از هیچ کس نمی ترسم و مثل کوه جلوی اونا ایستاده بودم گفتند که برم توی بازداشتگاه .
 
اینجاش خیلی جالبه . میگن بابای امام رضا توی یکی از زندانهای تاریک بنی عباس به شهادت رسید . اما آیا خود امام رضا می دونه که توی یکی از گوشه های صحنش یه زندان ساختند که سلول سلول هست و هر سلولش اونقدر کوچیک که نمی تونی پات رو توش دراز کنی . اونقدر تارک . اونقدر بد بو که لکه های خون روی موزاییکاش خشک شده .
 
من رو فرستادند توی یکی از اون سلول ها . توی این مدت زنگ زدند به باباش . باباش اومد و منو از زندان اوردن بیرون . از من پرسیدند حالا چه نسبتی با هم داری ؟ همون جواب قبلی نامزدیم . باباش ناراحت شد و اون لباس شخصی اولین سیلی رو زد . باباش می خواست به طرف من حمله ور بشه اما اونا جلوش رو گرفتند . می دونید چرا ؟ چون می خواستند خودشون با کتک زدن من حال کنند .
 
منو دوباره فرستادند توی سلول . جایی که هیچ شاهدی نباشه جز خدا . فکر کنم اونجا امام رضا هم نبود . شاید هم بود و به اونا القا می کرد که منو چهار ساعت مثل یه سگ بزنند . مثل یه سگ . بعد از دقایقی از اومدن باباش با یه تعهد ساده دختر و پدر رو فرستادند رفت . اما منو مثل یه سگ می زدند . به خدا دروغ یست اینو که بگم که چنان سیلی هایی رو به من می زدند که گویی توی اون زندان تاریک فلاش دوربین رو توی چشمام می زدند . موهام رو می کشیدند . کمر بندم رو باز کردند و با همون کمر بند منو می زدند . تازه یه نیروی کمکی هم اوردند . یه سرباز اوردند که با پوتینش بزنه توی کمرم . اما توی این چهار ساعت هرگز سرتسلیم در مقابل اونا پایین نیووردم . چون خودم رو بی گناه می دونستم . مگه گناه من جز عشق پاکم چیزه دیگه ای بود . تقصیر من چی بود که اون روز قلبش درد گرفت و من مریض به حرم اوردم . همه مریض میارن حرم تا شفا پیدا کنه نه اینکه بزننش .
 
هنوز هم یزیدیان هستند . اونجایی که من آی بخوام و اونا با کتک منو سیراب کنند . پس کی برای مصیبت من گریه کنه .
 
بعد از اون همه کتک با انگشت نگاری آزادم کردند . مثل اینکه من دزدی کردم . شاید هم تروریست باشم .
 
با بدنی خسته به خونه رفتم و موضوع رو برای خانواده تعریف کردم و به اونا گفتم که حالا که همه چی لو رفته بریم خواستگاری تا همه چیز آبرومندانه تموم بشه . اما پدر مغرور من به این وصلت به خاطر همون مسائل سنتی ( برادر بزرگ اول داماد بشه - سربازی رو تموم کن - درست رو تموم کن - شغل گیر بیار و هزارتا چیز آشغال دیگه ) رضایت نداد .
 
می دونستم که حالا اون تحت کنترل هست . از طریق دوستاش ازش خبر می گرفتم . دوستش یه بار از خونه اونا زنگ زد و گفت آزاده میگه دیگه حاضر به ادامه این رابطه نیست . اما من باور نمی کردم . فکر می کردم به خاطر فشار خانواده مجبور به گفتن این مطلب هست . اصلا از کجا معلوم که اون این حرف رو زده باشه ؟ بیست روزی گذشت و برای اولین بار بعد از این مدت زنگ زدم خونشون . خودش گوشی رو برداشت ولی تا صدای منو شنید فورا قطع کرد . با خودم گفتم حتما موقعیت نداره . از اون به بعد هفته ای یکبار زنگ می زدم خونش و تا صدام رو می شنید قطع می کرد و من هنوز با همون خیال خام . بعد از مدتی وقتی زنگ می زدم خونش تا گوشی رو بر می داشت بلافاصله می گفتم یه زنگ به من بزن و اون قطع می کرد . از آخر اواسط تابستون که من زندگی رو مثل یک مرده متحرک می گذروندم و شب رو به روز و روز و به شب با غم و غصه جدانشدنی به هم می دوختم یه روز زنگ زد . بهش گفتم که دلم برات تنگ شده و هزار تا چیز دیگه . اما این آزاده دیگه اون آزاده نبود . گفت دیگه حاضر نیست رابطه ای حتی از طریق واسطه با من داشته باشه . باز هم من در خیال اینکه تحت فشار خانواده است باور نمی کردم . کلا سه ماه کارم ریختن اشک و آه و ماتم و فکرو تنهایی بود و هفته ای یکبارهم زنگ زدن به او و قطع کردن تلفن از سوی او ... آه چقد روز های سختی بود
 
بعد از گذشت سه و یا چهار ماه با همین منوال از آخر در اوایل پاییز تونستم با توسل به سماجت های چند ماهم با اون دوباره رابطه تلفنی برقرار کنم . چون ترم آخر دانشگام بود نمی تونستم زیاد بیام مشهد و از شهرستان ساعت ها با او صحبت می کردم تا او را به سمت خودم دوباره علاقمند کنم . اما انگار واقعا من برای او مرده بودم . مثل یه سنگ شده بود . خشک و سد و بی روح . اونقدر که بعضی وقتها عصبی میشدم و انگار که او همینو می خواست سریع قهر می کرد و من باید یک هفته منت کشی می کردم و او گوشی رو قطع کنه تا باز دوباره با من حرف بزنه . اما باز هم خشک و سرد و بی روح . تویاین مدتی که به همین منوال می گذشت خیلی وقت ها بود که زنگ می زدم خونشون و خط اونا ساعت ها مشغول بود و باتوجه به شناختی که از او داشتم می دونستم که با دوستاش طولانی صحبت نمی کرد . پس چرا گوشی مشغول بود ؟ یه چیزایی به ذهنم می رسید . انگار داشت بوی خیانت به مشام می رسید . اما نمی خواستم قبول کنم . اخه باورم نمی شد . نمی خواستم باور کنم . توی اون مدت بعد از اون دوران چند ماهه هجران جفایی که به من می کرد بیشتر زجرم می داد . من پشت گوشی حتی التماس و گریه کردم اما اون ... آه ... اون به گریه های من می خندید .
 
می گفتم آزاده با من این کار رو نکن . من به خاطر قلب تو 4 ساعت زیر دست و پا کتک خوردم . می دونید چی می گفت ؟ می گفت تو بخاطر بلبل زبونی های خودت کتک خوردی . تازه اولش هم باور نمی کرد .
 
بهش گفتم حرف دلت رو بزن ببینم قضیه چیه ؟ گفت که از اول مهر با همون خواستگار اولیه رابطه پنهانی بر قرار کردن وبا این حرفش دل منو آتیش زد .
 
بهش گفتم آزاده تو قدر منو وقتی می فهمی که دیگه من نیستم . اون وقت برای بازگشت تو خیلی دیر شده . بهش گفتم نذار نفرینت کنم که نفرین عشق زندگیت رو آتیش میده . ولی اون می خندید و از آخر هم بعد ز چند بار قهر اون و من کشی های من یکبار برای همیشه این منت کشی طول کشید و دیگه جواب تلفن هام رو نداد تا اینکه منو از خودش نا امید و رنجور و دلشکسته کرد . اون برای همیشه رفت و منو با دنیایی از غم و اندوه تنها گذاشت .
 
وفا کردم و جز جفا ندیدم ----- از دست اون من چه ها کشیدم
 
از آخر آه آتشین من از سینه برخاست و بدرقه این جدایی گشت . نمی دونم این نفرین با اون چه کرد که بعد از چند ماه به من زنگ زد و گفت از کرده اش پشیمونه و داره چوبش رو می خوره . ولی افسوس که مطابق مرام من وقتی مهر کسی به سختی از خونه دل من بره بیرون جاش جز نفرت و کینه چیز دیگه ای نمیشینه . در نتیجه من هم با اون همون کاری رو کردم که اون با من کرد . تلفن هاش رو قطع می کردم واز صفحه زندگیم برای همیشه خطش زدم . اما ظلم و ستمی که توی این جریان به من روا داشته شد هنوزم که هنوزه منو می سوزونه و من با خاطرات کهنه اون آزاده می سوزم و می سازم . بطوریکه برای تسکین دردهایم دیگه به سراغ دلم نمیرم . دلم رو یه جایی از خاطراتم دفن کردم .
 
اما توی این مصیبت مصیبتی که از همه بیشتر منو سوزوند کتک خوردن توی حرم امام رضا بود . این مصیبت رو دیگه با دفن دلم هم نمی تونم از یاد ببرم و هر از چند گاهی دل منو تا آخر می سوزونه و خاکستر می کنه .
 
آخه من بیگناه کتک خوردم . آخه داد منو امام رضا نستاند . منی که هرشب شهادت امام رضا از بچه گیم شله زرد بین اهالی تقسیم می کردم . منی که به یاد پهلوی شکسته مادرش خون گریه می کنم . به خاطر پهلوی شکسته مادرم . آخه منم سیدم . یه سید مثل جدم خونین جگر .
 
شنیده بودم که یه روز یه جونی داشته توی حرم امام رضا چشم چرونی میکرده یه نفر اون جون رو سیلی میزنه و شب از شدت دست درد به خودش می غلطیده تا اینکه می فهمه به خاطر چی بوده و از اون جون حلالیت می طلبه و دستش خوب میشه .
 
یه جای دیگه شنیدم که در زمان های قدیم یه مستی همیشه میومده توی حرم و برای زوارها مزاحمت درست می کرده و مردم از این بابت خیلی شکایت پیش صاحب اونجا می بردند تا اینکه یه دفعه که اون آدم مست می یاد توی حرم یه صاعقه بهش می خوره و می میره . شب یه نفر خواب امام رضا رو می بینه که داشته از اما بابت مجازات اون مرد تشکر میکرده . امام رضا به اون مرد میگه اگه به من بود اگه هزار بار دیگه هم می یومد توی حرم باهش کاری نداشتم ولی اون روز که بهش صاعقه خورد حضرت عباس اومده بود زیارتم و با مشاهده این بی احترای طاقت نیاورد و اون آدم رو مجازات کرد .
 
حالا من می خوام بپرسم که آیا من گناهم خیلی بیشتر از اون آدم مست بوده که داد من ستانده نشد و اون آدما به مجازات خودشون نرسیدن ؟ من براش یه جواب دو حالته دارم . یکی اینکه همه این روایات دروغ هست و این دنیا حسابی نداره اما اگه این حالت اشتباهه پس حتما حالت دوم درسته که من لیاقت ندارم . خب پس منی که لیاقت ندارم داد من ستانده بشه . پس منی که از اون آدما کثیف تر هستم . پس حتما خود امام رضا راضی بوده که من این طور کتک بخورم . پس من از اون دستگاه نور رانده شدم و حق بردن بدن ناپاک خودم رو به اونجا ندارم . برای همین از اون روز که اون اتفاق توی حرم برام افتاد دیگه به حرم نرفتم و تا خودش اونایی که منو این جور زدند رو مجازات نکنه و خودش به من اجازه ورود نده دیگه به حرم نرفتم و نمیرم.
 
این داستان مربوط به من نیست. من اینو تو یک وب خوندم


21 دی 1389برچسب:, :: 10:36 قبل از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

تورا هرلحظه به خاطر مى آورم بى هيچ بهانه! شايد دوست داشتن همين باشه.                                               هى لوتى3راه بيشتر ندارى: 1.بامن باشى 2.باتوباشم 3.توافق كنى باهم باشيم                                                 آنکه دلى براى دوست داشتن به ماداد،کاش صبرى هم براى دورى ها ميداد...


   
ميگن خدا قشنگتر از گل چيزى نيافريده؛ ولى چشماى من قشنگتر از تو گلى نديده


   

من به جرم باوفایی این چنین تنها شدم/ چون ندارم همدمی بازیچه دل ها شدم


   

در كجا رسم بر اين است كه عاشق نشوى/ باغبان باشى و دلتنگ شقايق نشوى


   

گلى چيدم فرستادم برايت/ غضب كردى فكندى زير پايت
گر چه اين گل ندارد قابل تو/ تو از گل بهترى جانم فدايت


   
 


   
`با`هيچ `با`ر`ا`ني` `رد` `پا`يت `از`كو`چه` `ها`ى` قلبم` پاك` `نميشو`د.

 



20 دی 1389برچسب:, :: 10:35 قبل از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

با یک شکلات شروع شد . من یک شکلات گذاشتم توی دستش. او یک شکلات گذاشت توی دستم.من بچه بودم، او هم بچه بود. سرم را بالا کردم . سرش را بالا کرد .دید که مرا می‌شناسد . خندیدم . گفت: " دوستیم؟ " . گفتم:" دوست دوست." گفت: " تا کجا ؟ " گفتم: "دوستی که «تا» ندارد. " گفت: " تا مرگ! " خندیدم و گفتم: "من که گفتم «تا» ندارد! " گفت: "باشد ، تا پس از مرگ!" گفتم: "نه،نه،نه، تا ندارد." گفت: "قبول، تا آنجا که همه دوباره زنده می‌شوند، یعنی زندگی پس از مرگ، باز هم با هم دوستیم. تا بهشت .تا جهنم . تا هر جا که باشد من و تو با هم دوستیم." خندیدم.گفتم: "تو برایش تا هر کجا که دلت می‌خواهد یک تا بگذار . اصلا یک تا بکش از سر این دنیا تا آن دنیا . اما من اصلا تا نمی‌گذارم ." نگاهم کرد. نگاهش کردم. باور نمی‌کرد . می‌دانستم. او می‌خواست حتما دوستی‌مان تا داشته باشد . دوستی بدون تا را نمی‌فهمید . گفت: "بیا برای دوستی‌مان یک نشانه بگذاریم." گفتم: "باشد . تو بگذار." گفت: "شکلات . هر بار که همدیگر را می‌بینیم یک شکلات مال تو ، یکی مال من . باشد؟ " گفتم: "باشد." هر بار یک شکلات می‌گذاشتم توی دستش، او هم یک شکلات توی دست من .باز همدیگر را نگاه می‌کردیم .یعنی که دوستیم .دوست دوست . من تندی شکلاتم را باز می‌کردم و می‌گذاشتم توی دهانم و تند تند آن را می‌مکیدم. می‌گفت:"شکمو ! تو دوست شکمویی هستی." و شکلاتش را می‌گذاشت توی یک صندوق کوچولوی قشنگ. می‌گفتم: "بخورش! " می‌گفت:"تمام می‌شود. می‌خواهم تمام نشود. برای همیشه بماند . صندوقش پر از شکلات شده بود . هیچ کدامش را نمی‌خورد. من همه‌اش را خورده بودم. گفتم: "اگر یک روز شکلات هایت را مورچه‌‌ها بخورند یا کرم‌ها .آن وقت چه کار می کنی؟" گفت: "مواظب‌شان هستم." می‌گفت می‌خواهم نگه شان دارم تا موقعی که دوست هستیم و من شکلات را می‌گذاشتم توی دهانم و می گفتم:"نه،نه، تا ندارد. دوستی که تا ندارد." یک سال، دو سال، چهار سال، هفت سال، ده سال و بیست سال شده است. او بزرگ شده است. من بزرگ شده‌ام. من همه شکلات‌ها را خورده‌ام. او همه شکلات‌ها را نگه داشته است. او آمده است امشب تا خداحافظی کند. می‌خواهد برود .برود آن دور دورها. می گوید :"می‌روم اما زود بر می‌گردم." من می‌دانم که می‌رود و بر نمی‌گردد. یادش رفت شکلات را به من بدهد. من یادم نرفت. یک شکلات گذاشتم کف دستش. گفتم :"این برای خوردن." یک شکلات هم گذاشتم کف آن دستش :"این هم آخرین شکلات برای صندوق کوچکت." یادش رفته بود که صندوقی دارد برای شکلات‌هایش. هر دو را خورد .خندیدم. می‌دانستم دوستی من «تا» ندارد. می‌دانستم دوستی او «تا» دارد. مثل همیشه. خوب شد همه شکلات‌هایم را خوردم. اما او هیچ کدامشان را نخورد. حالا با یک صندوق پر از شکلات نخورده چه خواهد کرد؟؟



دو شنبه 19 دی 1389برچسب:, :: 6:38 قبل از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       


عشق یعنی لایق مریم شدن …
عشق یعنی با خدا هم دم شدن …
عشق یعنی جام لبریز از شراب …
عشق یعنی تشنگی یعنی سراب …
عشق یعنی خواستن و له له زدن …
عشق یعنی سوختن و پر پر زدن …
عشق یعنی سال های عمر سخت …
عشق یعنی زهر شیرین ، بخت تلخ …
عشق یعنی با ” خدا یا ” ساختن …
عشق یعنی چون همیشه باختن ….
یعنی حسرت شب های گرم …
عشق یعنی یاد یک رویای نرم ….
عشق یعنی یک بیابان خاطره …
عشق یعنی چهار دیوار بی پنجره….



دو شنبه 18 دی 1389برچسب:, :: 7:36 قبل از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

نیست در این گفته من سوسه ای / گر تو به من قرض دهی بوسه ای

 

بوسهء دیگر سر آن مینهم / لحظه دیگر به تو پس میدهم . . .

 

.

 
 

.

 

منو ببخش که بی خبر تو خلوتت پا میزارم / مقصرش دلتنگیه ، من که گناهی ندارم

 

.

 
 

.

 

ناله پنداشت که در سـیــنــه ی ما جا تنگ است

 

رفت و برگشت سراسیمه که دنیا تنگ است

 

دل پیش تو و دیده به سوی دگرانم

 

تا خلق ندانند به سویت نگرانم . . .

 

.

 
 

.

 

اونقدر فراموشت کردم که حتی واسه ابراز تنفر هم تو ذهنم نمیای . . .

 

.

 
 

.

 

مثل فرشته ها شده ای احتیاط کن / زیبا و با صفا شده ای احتیاط کن

 

چندیست که احساس می کنم / عزیزتر از جان ما شده ای ، احتیاط کن . . .

 

.

 
 

.

 

چشمانم خسته است و نبض ذهنم افتاده ، کاش نگاهت یک قدم نزدیک تر بود . . .

 

.

 
 

.

 

روزگاری او را می جستم، خود را می یافتم

 

اکنون خود را می جویم، او را می یابم . . .

 

.

 
 

.

 

بود درد مو و درمانم از دوست / بود وصل مو و هجرانم از دوست

 

اگر قصابم از تن واکره پوست / جدا هرگز نگردد جانم از دوست . . .

 

.

 

.

 

رفیق یک دله غمخوار ویار باید ونیست / فغان چه ها که در این روزگار باید ونیست

 

.

 
 

.

 

من نه آنم که دو صد مصرع رنگین گویم

 

من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم . . .

 

.

 
 

.

 

سرخ شد آیینه از هرم نگاه من و تو / بهتر از عشق کسی نیست پناه من و تو

 

هنر عاشقی امروز پسند همه نیست / که محبت شده اینگونه گناه من و تو . . .

 

.

 
 

.

 

تسبیح نیستم اما نفسم را به شماره انداخته است شوق دستان تو . . .

 

.

 
 

.

 

تو با من باش و بگذار عالمی از من جدا گردد / چو یک دم با تو بنشینم ، دل از هر غم رها گردد . . .

 

.

 
 

.

 

کاش میشد بوسه ها را قاب کرد / مثل نامه سوی هم پرتاب کرد

 

کاش میشد عشق را تقسیم کرد / مثل تک شاخه گلی تقدیم کرد . . .

 

.

 
 

.

 

نگاه تو سیب است و من نیوتنی بیچاره ، بی خواب از کشف جاذبه . . .



17 دی 1389برچسب:, :: 5:2 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

اخرین رای گزاری گوگل برای نام گزاری"خلیج فارس"لطفابراي اينكه يه تودهني محكم به اعراب{ملخ خور}بزنيدحتمابه اين سايت رفته وبه گزينه خليج هميشه پارس راي بدهيد.مچكرم



ادامه مطلب ...


17 دی 1389برچسب:, :: 11:5 قبل از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره .
رنگ چشاش آبی بود .
رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ…
وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم
مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه .
دوستش داشتم .
لباش همیشه سرخ بود .
مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه …
وقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد اونقدرمعصوم و دوست داشتنی می شد که اشک توی چشمام جمع میشد.
دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم .
دیوونم کرده بود .
اونم دیوونه بود .
مثل بچه ها هر کاری می خواست می کرد .
دوست داشت من به لباش روژ لب بمالم .
می دونست وقتی نگام می کنه دستام می لرزه .
اونوقت دور لباش هم قرمز می شد .
بعد می خندید . می خندید و…
منم اشک تو چشام جمع میشد .
صدای خنده اش آهنگ خاصی داشت .
قدش یه کم از من کوتاه تر بود .
وقتی می خواست بوسش کنم ٫
چشماشو میبست ٫
سرشو بالا می گرفت ٫
لباشو غنچه می کرد ٫
دستاشو پشت سرش می گرفت و منتظر می موند .
من نگاش می کردم .
اونقدر نگاش می کردم تا چشاشو باز می کرد .
تا می خواست لباشو باز کنه و حرفی بزنه ٫
لبامو می ذاشتم روی لبش .
داغ بود .

وقتی می گم داغ بود یعنی خیلی داغ بود .
می سوختم .
همه تنم می سوخت .
دوست داشت لباشو گاز بگیرم .
من دلم نمیومد .
اون لبامو گاز می گرفت .
چشاش مثل یه چشمه زلال بود ٫صاف و ساده …
وقتی در گوشش آروم زمزمه می کردم : دوستت دارم ٫
نخودی می خندید و گوشمو لیس می زد .
شبا سرشو می ذاشت رو سینمو صدای قلبمو گوش می داد .
من هم موهاشو نوازش میکردم .
عطر موهاش هیچوقت از یادم نمیره .
شبای زمستون آغوشش از هر جایی گرم تر بود .
دوست داشت وقتی بغلش می کردم فشارش بدم ٫
لباشو می ذاشت روی بازوم و می مکید٫
جاش که قرمز می شد می گفت :
هر وقت دلت برام تنگ شد٫ اینجا رو بوس کن .
منم روزی صد بار بازومو بوس می کردم .
تا یک هفته جاش می موند .
معاشقه من و اون همیشه طولانی بود .
تموم زندگیمون معاشقه بود .
نقطه نقطه بدنش برام تازه گی داشت .
همیشه بعد از اینکه کلی برام میرقصید و خسته می شد ٫
میومد و روی پام میشست .
سینه هاش آروم بالا و پایین می رفت .
دستمو می گرفت و می ذاشت روی قلبش ٫
می گفت : میدونی قلبم چی می گه ؟
می گفتم : نه
می گفت : میگه لاو لاو ٫ لاو لاو …
بعد می خندید . می خندید ….
منم اشک تو چشام جمع می شد .
اندامش اونقدر متناسب بود که هر دختری حسرتشو بخوره .
وقتی لخت جلوم وامیستاد ٫ صدای قلبمو می شنیدم .
با شیطنت نگام می کرد .
پستی و بلندی های بدنش بی نظیر بود .
مثل مجسمه مرمر ونوس .
تا نزدیکش می شدم از دستم فرار می کرد .
مثل بچه ها .
قایم می شد ٫ جیغ می زد ٫ می پرید ٫ می خندید …
وقتی می گرفتمش گازم می گرفت .
بعد یهو آروم می شد .
به چشام نگاه می کرد .
اصلا حالی به حالیم می کرد .
دیوونه دیوونه …
چشاشو می بست و لباشو میاورد جلو .
لباش همیشه شیرین بود .
مثل عسل …
بیشتر شبا تا صبح بیدار بودم .
نمی خواستم این فرصت ها رو از دست بدم .
می خواستم فقط نگاش کنم .
هیچ چیزبرام مهم نبود .
فقط اون …
من می دونستم (( بهار )) سرطان داره .
خودش نمی دونست .
نمی خواستم شادیشو ازش بگیرم .
تا اینکه بلاخره بعد از یکسال سرطان علایم خودشو نشون داد .
بهار پژمرد .
هیچکس حال منو نمی فهمید .
دو هفته کنارش بودم و اشک می ریختم .
یه روز صبح از خواب بیدار شد ٫
دستموگرفت ٫
آروم برد روی قلبش ٫
گفت : می دونی قلبم چی می گه؟
بعد چشاشو بست.
تنش سرد بود .
دستمو روی سینه اش فشار دادم .
هیچ تپشی نبود .
داد زدم : خدا …
بهارمرده بود .
من هیچی نفهمیدم .
ولو شدم رو زمین .
هیچی نفهمیدم .
هیچکس نمی فهمه من چی میگم .
هنوز صدای خنده هاش تو گوشم می پیچه ٫
هنوزم اشک توی چشام جمع می شه ٫
هنوزم دیوونه ام.



15 دی 1389برچسب:, :: 8:51 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

انجماد قلب ها را از خشک سالي چشم ها مي توان فهميد ، چشمي که گريستن نمي داند ، زيستن نمي تواند

اس ام اس عاشقانه  -
به روي گونه تابيدي و رفتي ، مرا با عشق سنجيدي و رفتي ، تمام هستي ام نيلوفري بود ، تو هستي مرا چيدي و رفتي

اس ام اس عاشقانه  - 

بي تو آغاز مي کنم من روزهاي زرد را ، اشک و آه و ناله ها و درد را ، مي نويسم بي تو بودن هاي من پايانم است ، بي تو حامل مي شوم اندوه و اشک سرد را

اس ام اس عاشقانه  -

تو با آواز خود شب را شکستي ، ولي من بي دريچه مانده ام باز ، هواي پر زدن هايم کجا رفت ؟ ز ياران باز هم جا مانده ام باز
اس ام اس عاشقانه  - 

وقتي کسي به دل نشست ، نشستنش مقدس است ، حتي اگر نبينمش ، همين براي من بس است

اس ام اس عاشقانه  -  .

گرچه ما را نکني ياد ولي ما هستيم ، دل به پيامي که نميدي بستيم

اس ام اس عاشقانه  - 

همه در دايره ي دوست گرفتار شدند ، بي نوا دل که در اين دايره پرگار نشد ، عاشقان سايه گريز و سايه ي يار شدند ، يار از خون دل عشق خبردار نشد ، چشم ها مست ز هوشياري و در خواب شدند ، خواب از ياد رخ دوست بيدار نشد

اس ام اس عاشقانه 

داستان زندگي من قصه اي است که متن آن وجود توست و پايانش نبود توست

اس ام اس عاشقانه  - 

چه خوش است حال مرغي که قفس نديده باشد ، چه نکوتر آنکه مرغي ز قفس پريده باشد ، پر و بال ما بريدند و در قفس گشودند ، چه رها چه بسته مرغي که پرش بريده باشد

اس ام اس عاشقانه  - 

دلم با عشق تو عاشق شد ، تمام لحظه هايم بهترين شد ، ولي بي مهريت کار دلم ساخت ، دل تنهاي من تنهاترين شد

اس ام اس عاشقانه  - 

دوست داشتن هميشه گفتن نيست ، گاه سکوت است و گاه انتظار

اس ام اس عاشقانه  - 

خنده بر لب مي زنم تا کس نداند راز من ، ورنه اين دنيا که ما ديديم خنديدن نداشت

اس ام اس عاشقانه  - 

عشق فرآيندي است که در طي آن من به تو کمک کنم تا به خود واقعي ات نزديکتر شوي ، نه آنچه من مي خواهم

اس ام اس عاشقانه  -


شمع سوزان توام اينگونه خاموشم مکن ، از کنارت رفته ام اما فراموشم مکن

اس ام اس عاشقانه  -

يه من به تو يه فاصله ، نه نشد ! بي من يه تو يه فاصله ، نه نشد ! بي تو يه من يه فاصله ، بازم نشد ! يه من يه تو بي فاصله ، حالا شد !ا

اس ام اس عاشقانه  - 

هيچوقت قول يک پسر بچه را جدي نگير اما هميشه از تهديدات يک دختر بچه بترس . (الکساندر دوما)ا

اس ام اس عاشقانه  - 

زمانه ازم پرسيد که چه کسي رو بيشتر از همه دوست دارم ؟ من درباره ي تو چيزي بهش نگفتم ، آخه اين رسم زمونست که هرکي رو که از همه بيشتر دوست داري ازت ميگيره

اس ام اس عاشقانه  - 

اينجا يکي براي خودش تار ميزند ، اينجا يکي از عاشقيش جار ميزند ، اينجا غريبه ها همگي آشناتر اند ، روياي دوست بر در و ديوار ميزند ، لب ها به زور رژ همگي سرخ و رنگي اند ، دلبر به جاي گل به سرش خار مي زند ، حاکم براي عشق
خودش حکم ميکند به مرگ ، دل را به جرم عاشقي اش دار مي زند
اس ام اس عاشقانه  - 

فقط دريا دلش آبي تر از من بود ، و من از دريا ، دلم دريا ، فقط اين را ندانستم ! چرا گشتم چنين تنها تر از تنها ! به هر آبي شدم آتش ، به هر آتش شدم آبي ، به هر آبي شدم ماهي ، به هر ماهي شدم دامي ، به هر نامحرمي ساقي ، به هر
ساقي مي باقي و تو اين را ندانستي ! چرا گشتم چنين عاصي ؟

اس ام اس عاشقانه  - 

هنگامي که دري از خوشبختي به روي ما بسته ميشود ، دري ديگر باز ميشود ولي ما اغلب چنان به در بسته چشک مي دوزيم که درهاي باز را نمي بينيم . (هلن کلر)ا

اس ام اس عاشقانه  -  


بسياري از مردم لايه ي نقره را در انتظار طلا از دست مي دهند

اس ام اس عاشقانه  - 

وقتي زندگي صد دليل براي گريه کردن به شما مي دهد ، هزار دليل براي خنديدن به آن نشان دهيد

اس ام اس عاشقانه  - 

گريستن خوب نيست مگر بشود جوري گريست که چشم ها نفهمند

اس ام اس عاشقانه  - 

آنکه مي خواهد روزي پريدن آموزد ، نخست مي بايد ايستادن ، راه رفتن ، دويدن و بالارفتن آموزد ، پرواز را با پرواز آغاز نمي کنند

شب شرابي خوردم و مستي مرا در بر گرفت / دوريت آمد به يادم هستي ام آتش گرفت


اس ام اس عاشقانه  - 
اگر ماه بودي به صد ناز / شايد شبي بر لب بام من مينشستي

اس ام اس عاشقانه  - 

چنان عاشق چنان ديوونه حالم ، که مي خواهم از تو و از دل بنالم ، هنوزم با همين ديوونه حاليم ، يه رنگم صادقم صافم زلالم


اس ام اس عاشقانه  -
دوستي فصل قشنگيست پر از لاله سرخ ، دوستي تلفيق شعور من و توست ، دوستي رنگ قشنگيست به رنگ خدا ، دوستي حس عجيبيست ميان من و تو

اس ام اس عاشقانه  - 

دلم در ديدن رويت هميشه مي کند فرياد ، به ياد اولين ديدار که مهرت در دلم افتاد

اس ام اس عاشقانه  -

يک نفر آمد صدايم کرد و رفت ، با صدايش آشنايم کرد و رفت ، نوبت تلخ رفاقت که رسيد ، ناگهان تنها رهايم کرد و رفت

اس ام اس عاشقانه  - 

اگر مي بيني کسي به روي تو لبخند نمي زند ، علت را در لبان فرو بسته خودت جستجو کن !ا

اس ام اس عاشقانه  - 

گفته بودي فردا ، پشت اين پنجره ها ، غنچه اي مي رويد ، و کسي مي آيد ، روشني مي آرد ، ديرگاهيست که من ، پشت اين پنجره ها منتظرم ، ولي اينجا حتي ، رد پايي هم نيست

اس ام اس عاشقانه  - 

کاش کسي تو دلمون پا نميذاشت ، کاش اگه پا ميذاشت دلمون رو تنها نميذاشت ، کاش اگه تنها ميذاشت رد پاش رو روي دلمون جا نميذاشت

اس ام اس عاشقانه  - 

طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته ، شعر مي گويم به يادت در قفس غمگين و خسته ، من چه تنها و غريبم بي تو در درياي هستي ، ساحلم شو غرق گشتم بي تو در شبهاي مستي

اس ام اس عاشقانه  - 

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ، که هرچه بر سر ما مي رود ارادت اوست ، نظير دوست نديدم اگرچه از مه و مهر ، نهادم آيينه ها در مقابل رخ دوست

اس ام اس عاشقانه  - 

تو مگه باده فروشي که همه مست تو اند ، تو مگه ساغر عشقي که همه معشوق تو اند ، منشين با همگان اي گل زيباي دلم ، که به ظاهر همه مشتاق و خريدار تو اند

اس ام اس عاشقانه  - 

رفاقت با وفا بودن شرط مردانگيست ، ورنه با يک استخوان صد سگ رفيقت ميشوند

اس ام اس عاشقانه  -  


تو به پاکي عقيقي ، مثل درياها عميقي ، مثل گريه مرحم زخم ، مثل تنهايي رفيقي

اس ام اس عاشقانه  - 

ساقيا امشب نوايت با نوايم ساز نيست ، يا که من بسيار مستم يا که سازت ساز نيست

اس ام اس عاشقانه  - 
راه دوست داشتن هر چيز درک اين واقعيت است که امکان دارد از دست برود

اس ام اس عاشقانه  - 

آنکه مي گفت ز يک گل نشود فصل بهار ، چه خبر داشت که همچون تو گلي مي رويد

اس ام اس عاشقانه  - 

کسي مي تواند در پاي عشق بميرد که پيش از آن زندگي در نگاه وي مرده باشد

اس ام اس عاشقانه  - 

بزرگترين متهم تاريخ کسي است که نمي دونه قلبش واسه کي مي تپه

اس ام اس عاشقانه  - 

عمريست که ويران شده ام ، ساکت و سرد و پريشان شده ام ، تا تو آيي و مرا دريابي ، من اسير شب طوفان شده ام
اس ام اس عاشقانه  - 


چه کنم تو سلطان جهاني و من درويش خرابات ، تو ارباب وفايي و من نوکر ارباب

اس ام اس عاشقانه  - 

گر همسفر عشق شدي مرد خطر باش ، هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش



14 دی 1389برچسب:, :: 7:55 قبل از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

بخت و تقدیرت قشنگ

عمر شیرینت بلند
سرنوشتت تابناک
جسم و روحت پاک پاک

http://www.irupload.ir/images/jztpzo39pybazgz0sbv.gif

 

آسمانت بی غبار
سهم چشمانت بهار
قلبت از هر غصه دور
بزم عشقت پر سرور

http://www.irupload.ir/images/jztpzo39pybazgz0sbv.gif

 

http://www.irupload.ir/images/jztpzo39pybazgz0sbv.gif

تو مپندار که از یاد تو را خواهم برد من بدون تو به یک پلک زدن خواهم مرد

http://www.irupload.ir/images/jztpzo39pybazgz0sbv.gif

 

http://www.irupload.ir/images/jztpzo39pybazgz0sbv.gif

اوسولوموسورواوموچوبولونوسو!
این متن صرفأ جهت غنچه کردن لبهاى شماست

 

http://www.irupload.ir/images/jztpzo39pybazgz0sbv.gif

 

http://www.irupload.ir/images/jztpzo39pybazgz0sbv.gif

هردو ازاین باغ بری میرسدتازه ترازتازه تری میرسد هرروزسازجدیدمینوازی

http://www.irupload.ir/images/jztpzo39pybazgz0sbv.gif

 

http://www.irupload.ir/images/jztpzo39pybazgz0sbv.gif

روزی اگه نبودم تنها آرزوی سینه ام این است زیرلب بگویی یبدش بخیر

http://www.irupload.ir/images/jztpzo39pybazgz0sbv.gif

 

http://www.irupload.ir/images/jztpzo39pybazgz0sbv.gif

دستانم تشنه دستان توست شانه هایت تکیه گاه خستگیهایم باتومی مانم بی آنکه دغدغه فرداداشته باشم چون میدانم فردابیش ازامروزدوستت خواهم داشت

http://www.irupload.ir/images/jztpzo39pybazgz0sbv.gif

 

http://www.irupload.ir/images/jztpzo39pybazgz0sbv.gif

قسم به عشقمون قسم همش برات دلواپسم قرارنبوداینجوریشه یهوبشی همه کسم راستی چی شدچه جوری شداینجوری عاشقت شدم؟اینکه میگم تقصیرتوست شایدبه این خاطره که کم کنم ازجرم خودم

http://www.irupload.ir/images/jztpzo39pybazgz0sbv.gif

 

http://www.irupload.ir/images/jztpzo39pybazgz0sbv.gif

ساعت 1امشب قراره دیوونه هاروشفابدن پیام دادم خواب نمونی گلم

http://www.irupload.ir/images/jztpzo39pybazgz0sbv.gif

 

http://www.irupload.ir/images/jztpzo39pybazgz0sbv.gif

میخوام که عاشقت بشم گل شقایت بشم دلم واست تنگ شده بودگفتم مزاحمت بشم

....

http://www.irupload.ir/images/jztpzo39pybazgz0sbv.gif

 

http://www.irupload.ir/images/jztpzo39pybazgz0sbv.gif
ای عشق ، شکسته ایم ، مشکن مارا
اینگونه به خاک ره میافکن مارا
ما در تو  به چشم دوستی مینگریم
ای دوست مبین به چشم دشمن مارا


13 دی 1389برچسب:, :: 2:51 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

این هم لباس برای دوقلوهای شبیه هم

تی شرت مخصوص دوقلوها(عکس



ادامه مطلب ...


12 دی 1389برچسب:, :: 8:15 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

در نهان به آنان دل می بندیم که دوستمان ندارند و در آشکار از آنان که دوستمان دارند غافلیم شاید این است دلیل تنهایی ما (دکتر شریعتی)!!!!!!!!!!!                        من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم بر لب کلبه ی محصور وجود، من در این خلوت خاموش سکوت، اگر از یاد تو یادی نکنم، می شکنم اگر از هجر تو آهی نکشم، تک و تنها، می شکنم به خدا می شکنم



12 دی 1389برچسب:, :: 6:35 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       
دو شنبه 12 دی 1389برچسب:, :: 1:24 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

ای کاش کنارت بودم تا

 زیباترین لالایی عاشقانه را برایت زمزمه کنم و تو آسمان قلبم را با مهتاب زیبای چشمانت نور باران کن تا خوابت ببرد

شبت به خیر عزیزم

.

.

.

باز هم شب شدو  و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم
امشب درانتظار يك شب به خير تا صبح بيدار خواهم ماند اما تو  چشماهاي زيبايت را به روياها بسپار....شب به خير

.

.

.

باز صدا می زنم تو را .... امشب بازم ميسپارمت به اون کسی که تو ديار بی کسی بين همه دلواپسی مونس و همدمم بوده تو رو به من هديه داده

شب به خیر نازدانه گلم

.

.

.

تو بخواب نازنینم ....

به جان تمام دلواپسی هایم قسم،

که لحظه ای دیده بر هم ننهم

و نگهبان تمام غزل های بر باد رفته باشم

قول می دهم یک مو نیز از سر قاصدک رویاهایت کم نشود ،

تو بخواب نازنینم ....شب به خیر

.

.

.

خوابی؟دلم می خواد آروم خوابیده باشی، بی ترس، بی دلهره، بی دلتنگی

دلم می خواد وقتی خوابی اونجا باشم، دم در وایسم، سرمو بچسبونم به چارچوب، نگات کنم

خوب بخوابی گلم

                خوابای رنگی ببيني                




ادامه مطلب ...


10 دی 1389برچسب:, :: 5:58 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       
10 دی 1389برچسب:, :: 8:1 قبل از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنیدبرای دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنیدبرای دیدن عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید                                             ●●●●● برای ديدن عکس ها به [ادامه مطلب] مراجعه کنید ●●●●●



ادامه مطلب ...


9 دی 1389برچسب:, :: 1:28 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

مشکل همیشگی جنس نر                                    خوب به تصویر نگاه کنید و قبل از اینکه مطلب این پست رو کامل بخونید نتیجه گیری خود را از عکس در ذهنتان نگه دارید و سپس با توضیحی که برای عکس این دو پرنده نر و ماده در ادامه میگذارم منطبق کنید، در اینکه خانمها به بسیار حرف زدن مشهورن شکی نیست، تا کنون این قبیل مشکلات در انسان ها مابین خانم ها و آقایون دیده میشد ولی با توجه به اتفاق رخ داده در این عکس گویا پرنده ها هم از این مشکل در امان نمانده اند و حسابی از این پرگویی خسته شده  و راه جدیدی برای مهار آن پیدا نموده اند، البته این روش در انسان ها جواب نمیدهد و در صورت بکارگیری این شیوه توسط آقایون برای مهار پرگویی خانمها با پرتاب اجسام سختی از قبیل کفگیر و ماهیتابه روبرو خواهند شد، حال به این نتیجه رسیدید که توضیحات من با آنچه که شما از این عکس برداشت کردید یکی بود؟                                                                                                                                                      منبع عکس و مطلب: 1000ax.blogspot.com



9 دی 1389برچسب:, :: 7:34 قبل از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

گفتمش نقاش را نقشی بکش از معرفت…

با قلم نقش تو را با وسعت دریا کشید…

================================

خاک من gel شود و gol شکفد از gel من…

تا ابد مهر تو بیرون نرود از del من ای gol من…

================================

میگن جای گنج در ویرانه هاست…

چه گنجی ز تو بالاتر

و چه جایی ز قلب من ویرانتر…

================================

اگه یه شب دیدی تو آسمون ستاره ای نیست

حاضرم تا صبح برات چشمک بزنم

به شرطی که وقتی خورشید در اومد

ستاره رو فراموش نکنی…

================================

غضنفر باباش میسوزه

روی مغازه اش مینویسه:

به علت پدر سوختگی مغازه تعطیل است!

================================

تو که آهسته میخوانی قنوت گریه هایت را

میان ربنای سبز دستانت دعایم کن…

================================

اگر با گریه دریایی بسازم…

اگر با خنده رویایی بسازم…

اگر خنده شود در من فراموش…

اگر گریه شود با من هم آغوش…

تو را هرگز نخواهم کرد فراموش…

================================

هر کجا دور از تو باشم نازنینم غربت نشینم…

هر کجا پایت گذاری خاک نرم آن زمینم…

================================

سودای دلم قسمت بی هر سر و پا نیست…

خوش باش که یک لحظه دلم از تو جدا نیست…

================================

////////// // //

/// /// ///

///

اینا بارونه! فرستادم تا پژمرده نشی، چون خیلی گلی!

================================

ای صمیمی ترین آیت مهر…

با صمیمانه ترین یاد به یادت هستم…

================================

هرچی عشقه با نگینش…

هرچی خوبه بهترینش…

آسمون ها با زمینش…

همشون فدات…

================================

دوست داشتن خوبان همیشه گفتنی نیست…

گاه سکوت است و گاه نگاه و گاه یک پیام…



8 دی 1389برچسب:, :: 9:1 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

اگه تو با من بمونی عاشقترینم عزیزم
اگه بگی فردا میری امروز میمیرم عزیزم
اگه بخوای بهم بگی میرم و دیگه نمیام
منم میمیرم نمیتونم دیگه دنبالت بیام
آخه بیتو میترسم ببین خالیه دستم
تنهام نزار دیگه دیونه
بیتو میمیرم اگه دستاتو نگیرم
غم تویه این خونه میمونه                                                                                                                            دانلوددرادامه مطلب



ادامه مطلب ...


7 دی 1389برچسب:, :: 8:11 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

 

سلام دوستان عزیز و همیشه همراه من .


ماه



ادامه مطلب ...


4 دی 1389برچسب:, :: 8:38 بعد از ظهر ::  نويسنده : مهرداد       

زندگي کتابي است پرماجرا ، هيچگاه آنرا به خاطر يک ورقش دور مينداز

 

 

مي گويند زندگي زيباست و بهار را گواه مي اورند و من مي گويم زندگي زيباست اگر باور هاي پاک را باور داشته باشيم

 

 

هيچ کس ويرانيم را حس نکرد... وسعت تنهائيم را حس نکرد... در ميان خنده هاي تلخ من... گريه پنهانيم را حس نکرد... در هجوم لحظه هاي بي کسي... درد بي کس ماندنم را حس نکرد... آن که با آغاز من مانوس بود... لحظه پايانيم را حس نکرد

 

 

از زندگي هر انچه لياقتش را د اريم به ما ميرسد نه انچه که ارزويش را داريم


صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

 
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق من و آدرس loveman.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 35
بازدید ماه : 251
بازدید کل : 10469
تعداد مطالب : 54
تعداد نظرات : 87
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


این صفحه را به اشتراک بگذارید

Best Cod Music

انواع کـد های جدید جاوا تغیــیر شکل موس